روزی  به  مدرسه  رفتم  تا  جوراب  درست  کنم  به خاطر اینکه بابا نوئل داخل جورابی که درست کردم آب نبات بذاره.  یک دفعه آژیر آتش به صدای در آمد و ما ترسیدیم  و  بچه ها  با  ترس  بیرون  رفتند و معلم   که  اسمش آننه است گفت:  صبر کنید  و  صف ببندید   باهم  می رویم  .  با معلممان رفتیم ولی دیدیم هیچ اتفاقی نیافتاده است و بر گشتیم به کلاس تا جورابمان را تمام کنیم. من جورابم را تمام کردم و معلم گفت. نباید ببری خانه. دوشنبه می برید  فردا دوشنبه است و من فردا جورابی که دست کردم را به خانه می آروم تا بابا نوئل برایم آبنباتم را داخلش بگذراد.